کوچه روبرو
به نام خدا جهنم سرگردان شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم مرا تنها بگذار ای چشم تب دار سرگردان مرا با رنج بودن تنها بگذار مگذار خواب وجودم را پرپر کنم . مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم . سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند . طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته او رابگو تپش جهنمی مست ! او را بگو : نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام . نوشیده ام که پیوسته بی آرامم . جهنم سرگردان مرا تنها بگذار . سهراب سپهری قصه ی زندگی همیشه همین طور بوده . بالا و پایین داره . غم و شادی داره . برای آدمای مختلف هم فرق می کنه . یکی غم داره و یکی روزگار خوشی خودشو می گذرونه . سمیه عزیزم ، روزای سختی رو داری می گذرونی . درست مثل خانواده های آتش نشانای حادثه پلاسکو ، عزیز از دست دادی . خدا رحمتشون کنه و خدا به شما و به همه خانواده هایی که عزیز از دست دادن صبر بده . تقدیم به تو و تقدیم به خانواده ی قهرمانان پلاسکو : روزهای درد تلخ ، زهرآلود جان فرسا دختری دائم پی مادر میان موج مادرها مادری دیگر نمی بیند بعد از این فرزند خواهری دیگر ندارد مهر خواهر را یا نه قصه ی آتش ، زهری به جان هر که جان دارد تلخ تر شاید ، دیداری که دیگر وعده اش را جز به رویا کس نمی بیند . تلخ ، اما هست . زهر ، اما هست . روزگار من و ما در این ایام به شادی می رود یا غم حرف های عاشقی لبخند کودکی دلبند پله هایی که می برد ما را به اوج آسمان شاید . خانه ی همسایه ام ، دل هم خانه ام مسیر دیگری دارد ؛ به غم درگیر . تلخ اما هست . در پی اش اما روزهای دیگری هم هست ؛ برگ لبخندی نگاه مهربان مادر و فرزند زلال آب بهاری که می آید بعد از این از راه روزهای خوب فرداها . دور شاید هست اما هست ... هنوز هم نمی دانم
مرا ز یوسفم آزاد ،
چرا تو می خواهی .
به نام خدا
به نام خدا
تقدیم به مادری که امروز چهره در نقاب خاک کشید و تقدیم به فرزند از امروز بی مادر او :
نیشش را فرو کرده در جانش ؛
نهیبش ، نعره اش را برده تا اوج آسمان امروز .
کودکی امروز سیه پوشید .
لیک طره شب رنگ او امروز
برف داغ مادرش را دید .
در دلم چیزی است .
عجیب و سرد و شورانگیز .
گرم گرم گرم ، چون سرخی رویم
سرد هم پایاپای با دست و زبان من و دوشادوش خیال تو .
گرم اما نه
مبهم ، فتنه خیز ، شبیه ترس ها تاریک
شاید .
سردتر از هر سیاهی ، روشن تر از هر عشق .
باورم داری ؟
ناگفته ام را چون خوانی ؟
در دلم چیزی است شبیه هراس و شوق
شبیه تو
شبیه خنده های تو.
و می ترسم سرابی دیگر از چشمت ، نگاهت بسازد ذهن دغل بازم باز.
می ترسم من ، دوستش هم دارم اما
بیش و پیش از هر چه هست و هر چه خواهد بود .
دوستش دارم گرچه بیش از سرابی نیست .
در دلم چیزی است می دانی
و من آن چیز عجیب مانده در دل را
دوستش دارم
به سان عشق .
و پاس می دارمش چون جان
چون تو .
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |