کوچه روبرو
شهرمان خوابیده است و در او قلب زمین آرام است؛ شهرمان خوابیده است و در او ماه و خورشید به هم پیچیده است. لحظه ای گوش فرا دار به نجوای نهانی سکوت، که تو را می خواند با نام. آسمان رنگ ندارد بر رخ، تپش قلب زمین بیمار است. او مسافر دارد...
تو تا همیشه به بهاران سلام خواهی کرد
و به راه پرستو دانه خواهی کاشت.
تو در انتظار آمدن غازهای مهاجر
دو چشم تماشاییت را به آسمان خواهی داد.
تو مهربان به خوبی خورده تا ابد پیوند
به یاد چلچله ها قصه خواهی خواند
و قصه خواندن تو چقدر تماشایی است
در آن سحر که به ماندن قول خواهی داد.
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |