کوچه روبرو
گنگ و مبهم ، نارسا ، خاموش بهت کردم گوشه ی دیوار روبرویم هیاهویی شده برپا من ، تنها چشم در چشم ضریحت دارم بی هوای هر که در آنجاست یا نمی آید کسی حتی . یکی آمد کیست او ؟ کتابت را نمی خواهی ؟ خوانده ای آن را ؟ نخوانده کتابم را به او دادم چشم در چشم ضریحت ، گوشه ی دیوار . کار هر روزم شده ناخوانده کتابی در دست کنج این دیوار چشم در چشم ضریحت کتابم را کسی خواهد . نه دعایی ، نه نیازی و نه حتی قطره ی اشکی گویی که باید بیایم ناخوانده کتابی را که دارم گوشه دیوار بسپارم به دستان منتظر و چشمان پر از شوق زائری دیگر . بانویم سلام . این بار شاید دعایی بر لبم آید ؛ نه فقط مانده برایم مهلت یک لحظه ی دیدار چشم در چشم ضریحت گوشه ی دیوار همان هر روزه قرارم و چشمان زیبای ضریحت کنج این دیوار و کتابم نیم خوانده ، قدر سلام اول و چشم در چشم ضریحت . خانم کتابت را نمی خواهی ؟ خوانده ای آن را ؟ چشم خود را از ضریحت برداشم لحظه ای گویا قفس های خوانده و ناخوانده ی کتاب و چشم در چشم زائرت این بار . گنگ و مبهم ، نارسا ، خاموش بهت کردم گوشه دیوار . کتابت را نمی خواهی ؟ دستم می دانست این کتابم را تو ناخوانده دوست تر داری . بهت در چشمان من را زائرت خوانده بود از قبل رفته بود آخر . کی ؟ نمی دانم . ناخوانده کتابم در دست سردم خشک شد زائرت رفت اما کجا ؟ نمی دانم . گنگ و مبهم ، سایه وار می گردم اینجا را ، آنجا را به دنبال زائرت بانو . ناخوانده کتابم را باید زائری خواهد . نمی خواهی کتابم را ؟ نمی خوانی مگر آن را ؟ خوانده ای تو کتابت را ؟ آه . زائرت دارد کتابی در دست و می خواند . گنگ و مبهم ، نارسا ، خاموش چشم در چشم ضریحت ایستادم من بهت در چشمم ، گلویم ، زبانم ، دستان سرد و ناخوانده کتابم هق هق گریه . نمی خواهی مگر من را ؟ قهر کردی با من آخر ؟ کنج دیوارم زائری دارد کتابش را با چه شوری خوب می خواند .
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |