کوچه روبرو
ماهتاب من غمگسار دردهای نبودنت آسمان پرستاره ی خیال های خوب هم نشان شادی و غرور به قصد دیدنت مُحرِم کویر می شوم تا طراوت تو را با سر انگشت کودکم بیابم و هدیه اش کنم . هدیه اش کنم به جان خشک خسته ای کبوتری که از میان کوه های غم گذشته است . مهربان من ؛ باورم کن و ببین دست پر رسیده ام . من میان دست های خالی ام نامی از تو دارم و الفتی است در دلم ؛ نیز کاسه های پر شده ، از غم و جدایی و ندیدنت . ماهتاب من ، ببین هنوز هم ، بعد سالیان ، دوستت دارم .
نوشته شده در سه شنبه 94/6/31| ساعت
6:12 عصر| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |