• وبلاگ : کوچه روبرو
  • يادداشت : مهرباني هست،سيب هست،ايمان هست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ح م ي د ه 

    كيفم را بگرديد چه فايده ؟
    ته جيبم آهي پنهان است كه مدام شنيده : ايست !

    ولم كنيد !
    اصلاً با بوته ي تمشك مي خوابم و از رو نمي روم
    چرا هميشه زني را نشانه مي گيريد
    كه دل از ديوار مي كند
    قلبي به پيراهنش سنجاق مي كند؟
    در چمدانم چيزي نيست
    جز گيسواني كه گناهي نكرده اند
    ولم كنيد!
    خواب ديده ام اين دل را از خدا بلندكرده ام كه به فردا نمي رسم
    خواب ديده ام آن جا كه مي روم
    كفش هايم به جمعه مي چسبد
    نكند تمام زمين خدا سرطان خون دارد ؟
    قاصدكي را فال مي گيرم و رها مي كنم به ماه :
    برگرد جمعه ي روزهاي بچگي
    برگرد با همان پسرك كه بادبادك روييده بود از دستش
    و من با تمام ده انگشتي كه بلد بودم
    عاشقش بودم
    چرا هميشه زني را نشانه مي گيريد
    كه قلبي به پيراهنش سنجاق كرده است ؟

    اين جا هميشه پرواز معطل است
    در تير و كمان كوچه هاي جنگ
    يا دامن گلدار تناب رخت
    به هر حال شب پره ها پير مي شوند
    دست كم عكس كودكي ام را پس بدهيد !
    غريب تر از بادبادكي كه در گنجه ماند
    مهر مي خورم و دلم براي خانه تنگ مي شود
    آنتن آسمان را نشانه مي رود اما
    بربند رخت پيراهنم خدا را بغل گرفته است
    پاسخ

    «چرا هميشه زني را نشانه مي گيريدکه قلبي به پيراهنش سنجاق کرده است»زيباستچون نفس گرم دخترکي ده ساله که به دروغ محکومش کرده اند به ترکاندن بادبادک پسرک بي دست و پاي عموجان و يا خاله حانم.و دردناک است به عمق درد همان دخترک وقتي داد مي زند که من نبودم و کسي باور ندارد.کاش به جاي نشانه گرفتن ها کسي دست زن را مي فشرد.