کوچه روبرو
مادربزرگم همیشه با شروع محرم این شعرو می خوند:
ماه محرم رسید/ لعنت حق بر یزید
حالش فرق می کرد با روزای قبل،
طوری که به راحتی می شد متوجه شد.
امشب محرم شروع می شه.
السلام علیک یا اباعبدالله؛
السلام علیک و علی من اجابک؛
السلام علیک و علی کل من ناصرک.
این شعر رو خیلی دوست دارم.
احتمالا قبلا خونده باشین.
ولی به نظر من لطف شعر به تکرارشه:
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
بی خود به دنبالم نیا
من خود گرفتار خودم
تا روز من شب می شود
یا شب برای من سحر
من خود گرفتار خودم
بی خود به دنبالم نیا
من تا ابد تنهاییم را با خودم قسمت کنم
نامردمی های دلم
از پا می اندازد تو را.
آن نیمکت گواه من است
دفترچه ی آبی رنگش هنوز هست
و قصه ی ناگفته ی درخت های توت
آن درخت گواه من است
و گونه ها که خون به آن ها دوید
و چشمانی که رودر روی چشمانم ساکت ماند
آن شهر گواه من است.
همه چیز سفید خواهد شد
و سفید خواهد ماند
جز
جلد دفترچه ای که نام مرا تا ابد حفظ خواهد کرد.
باران
تمام دهکده را
یکریز ،تا صبح گریست؛
اما
کسی کلون دری را نمی گشود.
وقتی که آفتاب
از شانه های کوه
می ریخت روی دشت؛
می شد میان همهمه ی مردمان شنفت:
دیشب
درون کوچه ی بن بست
مرده است .
مردی که درد خویش
با هیچ کس نگفت...
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |