کوچه روبرو
ماهتاب من غمگسار دردهای نبودنت آسمان پرستاره ی خیال های خوب هم نشان شادی و غرور به قصد دیدنت مُحرِم کویر می شوم تا طراوت تو را با سر انگشت کودکم بیابم و هدیه اش کنم . هدیه اش کنم به جان خشک خسته ای کبوتری که از میان کوه های غم گذشته است . مهربان من ؛ باورم کن و ببین دست پر رسیده ام . من میان دست های خالی ام نامی از تو دارم و الفتی است در دلم ؛ نیز کاسه های پر شده ، از غم و جدایی و ندیدنت . ماهتاب من ، ببین هنوز هم ، بعد سالیان ، دوستت دارم . خندهای زیرکانه ی لبت گرچه چون خیال خالی ات جاودانه نیست ؛ لیک در تمام لحظه های من سبز سبز جاری همیشگی است .
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |