کوچه روبرو
ودردهای دیگری هم داشت؛
مردی که کنار اتاق ایستاده بود.
و ندانستنش آسان تر از دانستن آن بود.
دردهایش در تمام سکوت اتاق پیچیده بود
و همهمه ی جمعیت چیزی از سکوتش نمی کاست.
آن مرد
تنها بود.
امروز یه اسم مشکوک رو تو نظرات وبلاگ یکی از دوستام دیدم.
شک کردم.
توی بقیه مطالبش هم دنبال اون اسم گشتم.
بعد از چند مطلب ناراحت شدم از کارم.
سرک کشیدن تو خونه ی خصوصی دوستم.
آیا خودمم دوست دارم اون این کارو با من انجام بده.
از خودم خجالت کشیدم.
و از دوستم.
رفته بودم یه سر بهش بزنم با یه نظر.
خیر سرم احوال پرسی.
آخر سر بدون هیچ یادداشتی اومدم بیرون.
چی براش می نوشتم.
((اومدم فضولی))
دنبالت می گردم.
شب ها و روزها.
هنگام راه رفتن ها,ایستادن ها,ماندن ها,خنده ها و گریه هایم.
آخرسر من می مانم و همه ی تنهایی هایم و خاطره ای از تویی که حتی نام مرا هم یادت نیست.
دلم برایت تنگ شده است.
دلم دیگر نمی خواهد چشم هایم تو را نبیند و همه ی دیگران را ببیند...
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |