سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کوچه روبرو

دیروز جوون همسایه بغلی مون فوت شد .خدا رحمتش کنه . مهم نیست که چقدر اونو می شناختم و مهم نیست که حتی اونو ندیدم .مهم گریه های مادرش هست که هر لحظه به گوش می رسه . مهم غم از دست دادن جوونه که هیچ کس حتی غریبه ها هم نمی تونن در اون تماشاگر باشن . داریم به محرم می رسیم و داغ جوونای که در کربلا بودن . درک داغ عزیز هنوز هم برام سخته و نمی تونم باور کنم کسی که تا دیروز بود ؛ یا نه تا همین چند ساعت پیش نفس می کشید الان دیگه نیست و دیگه نمی تونم باهاش صحبت کنم . یا نگاهش کنم . نمی دونم .فقط می گم خدا به دل مادرش رحم کنه . این شعر رو برای اون مادر گفتم . چون خونه ما نزدیک امام زاده هست کبوتر زیاد می بینم و خب آوردن کبوتر در شعر فقط به این خاطر هست و دلیل دیگه ای نداره . 

خدا رحمتش کنه و به مادر و خانواده اش صبر بده .

 


مادر و کبوتر

 

خسته و تنها

کبوتر

روی بام همسایه مان ، کز کرده ؛ غمگین است

و کوچه 

در هیاهویی عجیب و تلخ

مات گریه های مادری تنهاست 

و صدایش گرچه چونان زهر 

نوایی دیگر آورده 

نوایی چون درد

چون نگاه خسته و نومید کبوتر

روی بام .

 

کبوتر پرگشوده ؛ می رود انگار 

به دنبال کاروان ماتم کوچه

کجا ؟ همین نزدیکی ، آری گورستان

بر مزار غربت زده ، تازه ، خاکی 

پر از غم .

 

کبوتر خسته و غمگین

مادرک نومید

هر دو در حسرت

گم گشته در اندوه بی پایان 

تا شاید به پایانی بیانجامد این شب تاریک میان روز

این سیاه سالی که می بارد از هر گوشه اش ماتم .

هر چند جز خیالی نیست 

آنکه رفته بر نمی گردد

قلب مادر را التیامی نیست

و کبوتر را جز اندوه مادر پناهی نیست.


نوشته شده در چهارشنبه 94/7/22| ساعت 1:11 صبح| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |

خیلی زودتر از اون چیزی که تصورش رو می کردم محرم اومد .

محرم اومد با همه ی اون چیزایی که با خودش میاره و برام مهمه .

پارسال این موقع مسافر بودم وامسال کنار حرم حضرت معصومه علیها السلام هستم . 

خیلی خوبه مجبور نیستم جایی برم ...

چند وقته این شعر رو تو ذهنم مرور می کنم :


دختری را که پدر در سفر است / دائما چشم امیدش به در است

هر صدایی که ز در می آید / به گمانش که پدر می آید 



نوشته شده در دوشنبه 94/7/20| ساعت 2:18 صبح| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |

نام ها یک به یک

از برابر دیده ام 

در صفی عجیب 

عبور می کنند .


نام ها یک به یک

در میان سوگ و درد 

با کمی بهانه و صدهزار موج غم 

عبورر می کنند .


نام ها یک به یک 

در صفی غریب 

میان بهت و اشک 

و ناله های زار مادرم 

عبور می کنند .


در انتهای صف 

و آخرین وداع با پدر

و روز داغ و تشنه ی منا

نام ها یک به یک 

شبیه هم 

به احترام مادرم ، برادرم 

و گریه های بی امان خواهرم

بهت می کنند

زمان نمی رود

نام ها یک به یک 

شبیه پدر شدند ؛ در همان صف غریب .


و چهره ها 

چهره های آن همه پدر ؛

آن همه برادر 

آن مادران 

و کودکی که مانده است جنازه اش به روی دست مادری - زائری 

در پناه امن سرزمین روشن خدا

و مادرک بهت در گلو 

شبیه مادرم شده 

شبیه مادرم به وقت یاس نا تمام

یا همان بغض در گلو 

چرا ؟ چرا ؟


نام ها یک به یک 

در غریب ترین صف زمین 

از برابر دیده ام عبور می کنند 

در انتهای صف 

و ابتدای آن 

 و در تمام سطرهای آن صف عجیب

نام ها شبیه هم

شبیه چهره ی پدر شدند .

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 94/7/8| ساعت 12:35 صبح| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |















قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت