سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کوچه روبرو

ماهتاب من

غمگسار دردهای نبودنت

آسمان پرستاره ی خیال های خوب

هم نشان شادی و غرور

به قصد دیدنت 

مُحرِم کویر می شوم 

تا طراوت تو را 

با سر انگشت کودکم بیابم و هدیه اش کنم .


هدیه اش کنم به جان خشک خسته ای 

کبوتری که از میان کوه های غم گذشته است .


مهربان من ؛ باورم کن و ببین

دست پر رسیده ام .

من میان دست های خالی ام 

نامی از تو دارم و الفتی است در دلم ؛

نیز کاسه های پر شده ، از غم و جدایی و ندیدنت .


ماهتاب من ، ببین 

هنوز هم ،

بعد سالیان ، دوستت دارم .

 


نوشته شده در سه شنبه 94/6/31| ساعت 6:12 عصر| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |

خندهای زیرکانه ی لبت 

گرچه چون خیال خالی ات

جاودانه نیست ؛

لیک 

در تمام لحظه های من 

سبز سبز 

جاری همیشگی است .

 


نوشته شده در چهارشنبه 94/6/11| ساعت 1:11 صبح| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم.


تو نیستی که ببینی 

چگونه از دیوار

جواب می شنوم.


تو نیستی که ببینی ...  .



فریدون مشیری


نوشته شده در چهارشنبه 94/6/11| ساعت 1:7 صبح| توسط نسرین فلاح| نظرات ( ) |















قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت